حکایت شماره 1
حکایت شماره 1
  • مربوط به موضوع » <-PostCategory->

08888048565997771219 تا حالا دقت کردین ؟ (جملات طنز)

خواب دیدم قیامت شده است. هرقومی را داخل چاله‏ای عظیم انداخته و

بر سرهر چاله

نگهبانانی گرز به دست گمارده بودند الا چاله‏ی ایرانیان.

خود را به عبید زاکانی رساندم و پرسیدم: عبید این چه حکایت است که

بر ما اعتماد کرده

نگهبان نگمارده‏اند؟

گفت: می‌دانند که به خود چنان مشغول شویم که ندانیم در چاهیم یا

چاله.

پرسيدم: اگر باشد در میان ما کسی که بداند و عزم بالا رفتن کند، چه ؟

 

گفت: گر کسی از ما، فیلش یاد هندوستان کند، خودمان بهتر از هر

 

نگهبانی پایش کشیم و به

 

تهِ چاله باز گردانیم


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: